دیروز ساعت سه و نیم بود که ففر جان پیام داد زود بیا ، بدو... منم نفهمیدم چجوری رفتم همینجوری هرچی دستم بود پوشیدم و رفتم... یکم به قول خودش نق زدم البته من نمیفهمم چی رو میگه نق اما من واقعا دوست ندارم که اذیتش کنم ... یه چند وقتیکه یه جوری شده نمیدونم دلیلش چیه اما هرچی هست امیدوارم به زودی همه چی ختم به خیر بشه... سه شنبه قرار با دوستاش بریم بیرون ... چهارشنبه هم اگه خدا بخواد میخواییم یه جایی با هم بریم که امیدوارم همه چی خوب پیش بره ..کنارش بودن همیشه خوبه ، کنارش خودم و دنیام و لبهام و قلبم میخنده.. کنارش حالم خوبه
خدا جونم دوست دارم هوارتا
خداجونم مراقب حال خوبم باش..
122...برچسب : نویسنده : fafashad بازدید : 104