122

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

ما بالاخره روز چهارشنبه هشتم آذر ماه موفق شدیم خونه رو از مستاجر تحویل بگیریم اولش ففر خیلی ناراحت بود میگفت خونه خیلی بیشتر از اونی که تصورمیکردم داغونه جوری این حرف رو بهم زد که من نتونستم اداره بمونم و زود اسنپ گرفتم و رفتم سمت خونه مامان و بعد با خواهری و ففر و ماهور گلی رفتیمخونه، اصلا اونجوری که ففر میگفت بد نبود مشکل فقط اینجا بود که ما تصور میکردیم میتونیم دیوار اتاق خواب رو یکم جابه جا کنیم و یک خواب رو تبدیل بهدو خواب کنیم اما نگو که روی همون دیوار کانال های کولر رد شده بود و نمیشد این کار رو کرد هرکسی که میاومد خونه رو میدید یه طرح جدید می داد اما تمامیطرح ها این بود که پذیرایی رو کوچیک کنیم و من کلا مخالف این بودم بعد از کلی کلنجار رفتن و بالا پایین شدن بالاخره موفق شدیم ی طرح خوب بکشیم قرارشد آشپزخونه یکم بیاریم و جلو و کوچیکش کنیم و از کنارش یه اتاق کوچولو مثل خود ماهور گلی جونم درست کنیم... دیروز دیوار اتاق رو کشیدیم خیلیقشنگ شد بیشتر از اون چیزی که تصور میکردم خیلی ها مخالف این طرح بودن چون فکر اولیه اش از من بود و منم پافشاری زیادی روی این طرح داشتماینجوری هم برای ماهور اتاق داشتیم هم پذیرایی کوچیک نمیشد ... دیروز هرکسی خونه رو دید از طرح خوشش اومد و منم خوشحال از اینکه اصرار به انجامداشتم خداروشکر که تا اینجای کار همه چی خوب بوده ایشالله که بعد از این هم همه چی اوکی بشه + نوشته شده در شنبه هجدهم آذر ۱۴۰۲ ساعت 12:50 توسط بی نام  |  122...ادامه مطلب
ما را در سایت 122 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fafashad بازدید : 19 تاريخ : شنبه 25 آذر 1402 ساعت: 22:20

بالاخره تولد یکسالگی ماهور رسید بخاطر اینکه تولد تو شهریور ماه زیاد بود قرار شد منتظر برادرام که برای کاری رفته بودن ملایر بمونیم تا بیان و تولد بگیریمآخه برادر کوچیک منم تولدش دقیقا دو روز بعد از تولد فری جونم و ماهور گلیه... از اونجایی که تو هیچ کدوم از مراسمات من برادرم کنارم نبود قرار شد منتظرشبمونیم تا قبل از رفتنش جشن بگیریم... دقیقا روز تولد ماهور و فری جونم زن دایی ماهور با یه کیک خوشگل اومد و ماهم دست جمعی رفتیم پارک و کلیعکس های خوشگل توسط زن دایی نسرین گرفتیم و کلی خندیدم و فقط خدا میدونه من تو دلم چقدر قربون صدقه این پدر و دختر رفتم.... ماهور در واقع 4 تا کیکبرای تولدش تهیه شد... یکبار شب تولدش خودم به نیت تولد ماهور و عشق جونم کیک درست کردم.... روز تولدش که زن داییش کیک گرفت...یه تولد برای ماهور خونه ی مامان فری جونم گرفتیم و یکبار خونه مامانم....خانواده فری جونم همه جور پایه من و کارهای من هستن و عمه های ماهور و مامان بزرگ و بابا بزرگش سنگ تموم گذاشتننهار همه خونه مامان اعظم بودیم و کیک و بادکنک و .... ماهور گلی کلی ذوق کرد و کلی عکس گرفتدو روز بعد تولد ماهور رو خودم عزیز ( مامان خودم) گرفتیم ... همه چی عالی بودتولدای ماهور به واسط وجود خانواده هامون عالی بود.... به برکت حضور بزرگترامون.... خدا هیچ وقت این جمع رو از ما نگیرهیک روز قبل از تولد فری جونم اداره نرفتم و قرار گذاشتم برم یه سر کارهایی که داشتم انجام بدم و هدیه فری رو بخرم و کیک بگیرم قبل از اومدن فریخونه باشم و فرض کنم که اصلا یادم نیست که تولدشه اما این پسر هیچوقت نمیزاره من سوپرایزش کنم داشتم هدیه اش رو میگرفتم که دیدم تماسگرفت و گفت من حوصله نداشتم سرکار بمونم دارم میام خونه تو هرکجا هستی بمون با 122...ادامه مطلب
ما را در سایت 122 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fafashad بازدید : 31 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1402 ساعت: 21:00

زندگی منم مثل نوشته های این وبلاگ داره وسعت میگیره داره شاخ و برگش بیشتر میشه... ماهورگلی من کلی قدرتمند شده از چاردست و پا رفتن فراری وکل خونه رو قل میخوره میشینه و برای هرکاری که میکنه برای خودش دست میزنه و با هرکسی که میخواد بیرون بره رفیق و زودی میپره بغلش و بابای میکنهشیطون دوست داشتنی من روز به روز بزرگ و کامل میشه و منم فقط نگاهش میکنم و با ذوق قربون خودش و خدایی میرم که منو لایق اینهمه عشق دونستبرادرم ماه پیش اومده بود ایران و این شیطون یه جوری ازش دلبری کرده بود که شب های اول میدیدم نیمه های شب نشسته و داره خوابیدن ماهور رو تماشامیکنه و هربار میگفت اصلا دیدنش از نزدیک با چیزی که از پشت گوشی میدیدم فرق میکنه هیچوقت فکر نمیکردم اینهمه شیرین باشه و تو دلم جا خوش کنهماهور تنها خواهر زاده ایی که خواهر و برادرام دارن و بخاطر همین خیلی خیلی براشون عزیز از طرف دیگه هم ماهور یکی ازنوه هایی که تند تند تقریبا خونهمامان بزرگ و بابابزرگش میره و اونا خیلی بهش دلبسته هستن و وقتی میریم به اندازه کافی براشون دلبری میکنه....من و ففر جونم زندگیمون بعد از ماهور گلی کلی تغییر کرده دیگه زیاد نمیتونیم با هم باشیم، نمیتونیم مثل گذشته ها بشینیم و حرف بزنیم و فیلم ببینمیاما این تغییر چیزی از عشقمون کم نکرده تازه این حس بیشتر هم شده.... روزهایی که بعد از چند روز میام سرکار حس میکنم یه تیکه از وجودم نیستعادت کردن به اینکه چشمم تو چشم ماهور باز بشه، انگار عادت کردی به اینکه تو بهشت چشم باز کنی ولی وقتی میخوای بیای سرکار می بینی بهشتترو خونه جا گذاشتی.... ماهور پیش آدمهایی میمونه که میتونم ادعا کنم بیشتر از خودم دوستش دارن و از این بابت هزار مرتبه شکروقتی میشینم به گذشته ام فکر میکنم به روزهای 122...ادامه مطلب
ما را در سایت 122 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fafashad بازدید : 37 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 16:26

این روزها بخاطر تغییر ساعت کاری من مجبورم زودتر از خونه بیام بیرون قبل از بیرون اومدن از خونه یه دل سیر ماهور گلی رو نگاه میکنم ، ماهور عادت دارهصبحها که بیدار میشه معمولا دنبالم میگرده چون من از سه شنبه تا شنبه صبح هر روز صبح چشمم تو چشمهای اون باز میشه ...دیروز ماهور گلی اصلا دوست نداشت از غذاهایی که مخصوص خودشه بخور و بیشتر از غذایی که ما میخوریم دوست داره بخوره آخر شب قبل خواب براشفرنی درست کردم اما اصلا نخورد بخاطر اینکه غذا بخور سرشو نگه داشتم که تکون نخور اما سرشو یهویی چرخوند و دستم افتاد پشت گردنش نمیدونمدردش اومد تا توقع نداشت اینجوری باهاش برخورد کنم یهویی دیدم زد زیر گریه اینقدر گریه کرد که دلم براش ریش شد از دیشب این عذاب وجدان خفه امکرده عاشقشم و خدا خودش اینو بیشتر از هرکسی میدونهخدایا من عاشق خودت و این بنده هایی هستم که بهم بعنوان خانواده دادیخدایا این عشق و این خانواده رو تا ابد و یک رو زبرای من زنده نگه دارففر الان زنگ زد شنیدن صداش همیشه حالمو خوب میکنهعاشقتم دیوووووووووووووووووووووووووووووونهخداجونم دوستدارمممممممممممممممممممممممممممممممممممممخدایا مراقب حال خودم لبهام و دلم باشخدایا شکرت + نوشته شده در یکشنبه بیست و هشتم خرداد ۱۴۰۲ ساعت 7:18 توسط بی نام  |  122...ادامه مطلب
ما را در سایت 122 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fafashad بازدید : 40 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 16:26

محرم امسال برای من خیلی متفاوت تر از همه ی سالهای عمرم بوده امسال ماهور کوچولو تو بغلمه و با هر کسی که به سمت بیرون از خونه میره همراهیمیکنه... دیروز به امید خدا 11 ماهگیش تموم بشد و وارد 12 ماه شد خدا بخواد ماه دیگه تولدشه .... خدا میدونه که چه حس شیرینی داره امیدوارم خدا به حقحسین به تمام اونهایی که آرزو دارن یه دونه وروجک بده تا کیف کنن از بودنش.... ماهور به واسطه علاقه زیادی که خانواده ام بهش دارن به عنوان تنها نوه دختریخیلی خوش به حالش شده .. این شبها تا یه دقیقه از جلوی هیات میارمش خونه میبینم دایی ها یا زن داییش هاش میان دنبالش و دوباره میبرنش بیرونماهور خوش اخلاق منم که کلا عاشق دور دور و گشت و گذار.... و منی که هربار که میبینمش دلم براش بیشتر ضعف میره ..ماهور با این سن کم قشنگ بلدهچجوری از بقیه دلبری کنه وقتی فری جونم که میاد خونه همه ی وجود ماهور غرق ذوق میشه حتی چشمهاش هم میخنده و مظلوم دستهاش رو بالامیگیره تا زودتر بره بغل باباش . برای دایی ها و عزیز ش و بابایی و مامانی و عمه و عمو ها هم همین کارارو اما به روش خودش انجام میده تاعلاقه اش رو بههمه نشون بده.. صبح روزهایی که من سرکار نمیرم کافیه غلت بزنه و منو کنار خودش ببینه با ذوق میاد و سرشو میزاره روی بازوی من و اون لحظه انگار منتو بهشتم و هیچ چیزی نمیتونه جای اون لحظه خوب رو برام بگیره. عشق بین من و فری جونم هر روز بیشتر از قبل میشه و تاثیر این عشق بیشتر رویروابطمون با ماهور خودشو نشون میده .... من عاشق این خانواده کوچیک سه نفرمون هستم اینکه می بینم فری هر روز بیشتر از قبل برای این زندگیتلاش میکنه، فری برای من و ماهور گلی پناه امنیه ... اینقدر امن و محکم و آروم که میشه تا همیشه بهش تکیه داد و از چیزی نترسید... 122...ادامه مطلب
ما را در سایت 122 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fafashad بازدید : 43 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 16:26

این روزا سرمون شلوغ بود محرم و هیات داری و منم که سنگین تر از همیشه بودم و کل این مدت خونه ی مامان بودم.. برادر جان هم بخاطر این ایام اومده بود ایران و باعث شده بود که بیشتر از قبل دور هم باشیم... دیروز من و یار تو دلیم روز پر از استرسی رو داشتیم چون من برای پایان نامه ارشدم میخواستم دفاع کنم ففر جونم بخاطر این موضوع صبح دیرتر رفت سرکار و موند کنارم تا قوت قلبی باشه برام.. چقدر بودنش رو دوست دارم.. خواهرم و مامانم هم فقط داشتن صلوات میفرستادن هرچند اونجوری که دوست داشتم اصلا پیش نرفت اما خب بالاخره نمره رو گرفتم و این پرونده بسته شد.. دو روز دیگه مونده تا به دنیا اومدن ماهور هم ذوق دیدن روی ماهشو دارم هم دلم برای این تکون هایی که داره تنگ میشه... دو روز دیگه تولد ففر جونم هم هست قرار تاریخ تولد پدر و دختر اگه خدا بخواد تو یه روز باشه 122...ادامه مطلب
ما را در سایت 122 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fafashad بازدید : 82 تاريخ : دوشنبه 10 بهمن 1401 ساعت: 13:19

ماهور قشنگ من در تاریخ 2 شهریور 1401 ساعت 9:30 دقیقه صبح چشم به این جهان گشود و بزرگترین عشق دنیا رو تو قلب من و باباش گذاشت... تازه میفهمم وقتی مسگن وقتی مادر میشی انگار قلبت بیرون بدنت میزنه یعنی چی... به قول ففر جونم احساسم قابل توصیف نیست... دیروز هم ناف ماهور جونم افتاد و دخترم راحت شدخدایا به حق همین اذانی که داره پخش میشه هر کسی که در حسرت بچه اش، دلش رو شاد کن... خدایا عاشقتم و ازت بخاطر این همه عشق ممنونم... خدایا دوست دارم خیلی زیاد + نوشته شده در پنجشنبه دهم شهریور ۱۴۰۱ ساعت 13:8 توسط بی نام  |  122...ادامه مطلب
ما را در سایت 122 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fafashad بازدید : 54 تاريخ : دوشنبه 10 بهمن 1401 ساعت: 13:19

توی همه ی ثانیه های این روزهایی که با ماهور داره سپری میشه خدا رو میشه بیشتر از قبل حس کرد کودکی که هیچ کس جز خدا امکان خلقش رو ندارهبا کلی مشکلات و درد جسمی دست و پنجه نرم میکنه تا بزرگ بشه ماهور من تا دو ماه اول از دل درد و کولیک خیلی اذیت بود به قدری که گاهی وقتها چونبرای دردی که میکشید نمیتونستم کاری کنم میشستم و پابه پای ناله های اون گریه میکردم تنها کاری که ازم بر می اومد این بود که هر دکتری که میگفتنخوبه میبردم و همه با آسودگی میگفتن طبیعی و باید زمان بگذره تا درست بشه و واقعا هم همینجوری شد .. روزی که برای یه مشکل دیگه بردمش دکتر ونمیدونم چی شد که یهویی گفتم سینه اش خس خس میکنه و گاهی وقتها هم سرفه داره دکتر تا معاینه اش کرد گفت بلافاصله باید ببرید و بستریش کنیداون روز حس میکنم تو تونل هوا گیر کردم نمیدونستم چرا دکتر اینجوری میگه متاسفانه چند دکتر دیگه هم همین نظر رو داشتن . خداروشکر بستری طولانیمدتی نداشت و تنها 7 ساعت تو بیمارستان مفید موند بخاطر برونشیت و عفونتی که وارد ریه اش شده بود بخور درمانی کردن و با سرم و آمپول خیلی بهتر شدموقعی که آنژیو کت بهش وصل کرده بودن ففر جونم اومد بالا سرش و ازش سوال کرد ماهور جونم چی شده بابا و هیچکس ممکن باور نکنه این بچه دو ماهه چجوریبا آهنگ خاصی انگار داشت برای ففر توضیح می داد که چی شده خداروشکر اون روزهم تموم شد و ماهورم سلامت شدچهارشنبه گذشته واکسن چهارماهگیش رو زد و من بیشتر از همیشه استرس واکسن رو داشتم طاقت گریه کردن ماهور رو اصلا ندارمبخاطر شرایط پیش اومده برامون و فشار مالی که بخاطر تعویض خونه بهمون اومده مجبور شدم ماهور رواز سه ماهگی خونه پیش خواهر و مادرم بزارمو بیام سرکار، روزا اینجا جسمم هست و روحم تو خونه پیش ماهو 122...ادامه مطلب
ما را در سایت 122 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fafashad بازدید : 79 تاريخ : دوشنبه 10 بهمن 1401 ساعت: 13:19

ماهور زیبا رویم... دختر زیبایم من و بابا به همراه تمام خانواده منتظرت هستیم... امروز با دایی و بابایی اومدیم برای اتاقت کاغذ دیواری انتخاب کردیم.. چشم انتظارت هستیم... خداجونم بخاطر ثمره این عشق ازت ممنونم.  خداجونم دوستت دارم 

+ نوشته شده در یکشنبه بیست و دوم خرداد ۱۴۰۱ ساعت 19:46 توسط بی نام  | 

122...
ما را در سایت 122 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fafashad بازدید : 119 تاريخ : يکشنبه 26 تير 1401 ساعت: 2:31

تمام دنیای من شده این تکون های گاه و بیگاه یار تو دلیم که منو به این زندگی به این دنیا وابسته میکنههمه ی سختی های جسمانی که این روزها بخاطر این شرایط دارم با یه تکون فراموش میشه و من از شوق بودنش از شکر بودنش اشک تو چشمام جمع میشهخدا خیلی منو دوست داشته که ففر رو بهم داد تا زندگیم کنار ففر بهشت بشه خیلی خیلی دوست داشت که ففر جونم شد پدر دختری که قرار کمتر از دو ماهدیگه به جمعمون اضافه بشه.... خدا این زندگی رو تا ابد و یک روز گرم و پر از عشق برامون نگه دار + نوشته شده در دوشنبه ششم تیر ۱۴۰۱ ساعت 7:21 توسط بی نام  |  122...ادامه مطلب
ما را در سایت 122 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fafashad بازدید : 130 تاريخ : يکشنبه 26 تير 1401 ساعت: 2:31