263

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

بالاخره تولد یکسالگی ماهور رسید بخاطر اینکه تولد تو شهریور ماه زیاد بود قرار شد منتظر برادرام که برای کاری رفته بودن ملایر بمونیم تا بیان و تولد بگیریم

آخه برادر کوچیک منم تولدش دقیقا دو روز بعد از تولد فری جونم و ماهور گلیه... از اونجایی که تو هیچ کدوم از مراسمات من برادرم کنارم نبود قرار شد منتظرش

بمونیم تا قبل از رفتنش جشن بگیریم... دقیقا روز تولد ماهور و فری جونم زن دایی ماهور با یه کیک خوشگل اومد و ماهم دست جمعی رفتیم پارک و کلی

عکس های خوشگل توسط زن دایی نسرین گرفتیم و کلی خندیدم و فقط خدا میدونه من تو دلم چقدر قربون صدقه این پدر و دختر رفتم.... ماهور در واقع 4 تا کیک

برای تولدش تهیه شد... یکبار شب تولدش خودم به نیت تولد ماهور و عشق جونم کیک درست کردم.... روز تولدش که زن داییش کیک گرفت...

یه تولد برای ماهور خونه ی مامان فری جونم گرفتیم و یکبار خونه مامانم....

خانواده فری جونم همه جور پایه من و کارهای من هستن و عمه های ماهور و مامان بزرگ و بابا بزرگش سنگ تموم گذاشتن

نهار همه خونه مامان اعظم بودیم و کیک و بادکنک و .... ماهور گلی کلی ذوق کرد و کلی عکس گرفت

دو روز بعد تولد ماهور رو خودم عزیز ( مامان خودم) گرفتیم ... همه چی عالی بود

تولدای ماهور به واسط وجود خانواده هامون عالی بود.... به برکت حضور بزرگترامون.... خدا هیچ وقت این جمع رو از ما نگیره

یک روز قبل از تولد فری جونم اداره نرفتم و قرار گذاشتم برم یه سر کارهایی که داشتم انجام بدم و هدیه فری رو بخرم و کیک بگیرم قبل از اومدن فری

خونه باشم و فرض کنم که اصلا یادم نیست که تولدشه اما این پسر هیچوقت نمیزاره من سوپرایزش کنم داشتم هدیه اش رو میگرفتم که دیدم تماس

گرفت و گفت من حوصله نداشتم سرکار بمونم دارم میام خونه تو هرکجا هستی بمون باهم بریم و من دلم میخواست سرمو به دیوار بکوبم که چرا

همه ی برنامه های منو خراب میکنه... البته تا دیدمش از حرصی که تو چشمام بود فهمید و کلی بهم خندید .. هرکاری کردم نزاشت که کیک از بیرون

بگیرم و گفت من کیک هایی که خودت درست میکنی رو بیشتر دوست دارم... اینجوری شد که من مجبور شدم براش خودم کیک درست کنم و اون روز

شب هم شام از بیرون گرفتم ........... ماهور اولین بار بود که شمع روی کیک رو میدید البته قبلا دیده بود اما خیلی کوچیک بود و چیزی تو ذهنش نبود

اینقدر با ذوق و تعجب به شمع نگاه میکرد که دلم میخواست همونجا تو بغلم فشارش بدم.......... من عاشق این خانواده هستم ...... گاهی باور نمیشه

که من با فری جونم ازدواج کردم و یه دختر عین خود فری دارم ............. تا قبل بودن فری و ماهور هیچوقت فکر نمیکردم میشه یه آدمهایی رو اینقدر بی نهایت

دوست داشت.............. عشق واقعا چیز عجیبیه... گاهی وقتها که به مامانم خیره میشدم می دیدم چجوری با یه حس مختلف بچه هاش رو نگاه میکرد

تو ذهنم میگفتم چرا اینجوری نگاه میکنه الان میفهمم که آدم وقتی بچه داره میشه به قول معروف انگار قبلش بیرون از بدنش داره میزنه.... من صبحها که

میخوام بیام اداره شاید ده دقیقه فقط میشینم و به ماهور خیره میشم به خوابیدنش به صورتش به دستهاش و هر بار بخاطر وجودش بخاطر اینکه خدا منو

لایق این هدیه کرده ازش تشکر میکنم ..............

من تو زندگیم روزهای سخت زیادی رو داشتم نمیدون شاید خدا این زندگی رو پاداش همه روزهای سخت من قرار داده

خدایا بخاطر این هدیه زیبا ازت ممنونم بخاطر اینکه حواست به همه ی ما بوده ممنونم

خدایا دوست دارم خیلی زیاد

خدایا مراقب خانواده هامون باش خدایا جمعمون رو جمع نگه دار

من کنار ففر و ماهور حال خودم و دلم و لبهام خوبه خدایا مراقب حال خوبم باش

خدایا هزار بار شکرررررررررررررررررررررررررررررت بخاطر همه چی ممنونم

+ نوشته شده در شنبه هجدهم شهریور ۱۴۰۲ ساعت 10:25 توسط بی نام  | 

122...
ما را در سایت 122 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fafashad بازدید : 31 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1402 ساعت: 21:00