یه روز خاص با حسی ناب رو گذروندم
بالاخره من و ففر جان روز پنجشنبه مورخ 98/11/24 ساعت 5 بعد از ظهر عقد کردیم و رسما همسر هم
شدیم... کلی متن آماده کرده بودم که موقع جواب بله دادن بگم اما نمیدونم چرا زمانی که سومین بار رو
خوندن یهویی پرت شدم تو گذشته ها رفتم اون زمانی که من و فری جان (داداش جان) کوچیک بودیم و
تو حیاط داشتیم بازی میکردیم، مدام صدای بابام تو گوشم می پیچید و من هربار بیشتر از قبل نبودنش رو
حس کردم، پشتم خالی بود خیلی خالی دلم میخواست کنارم بود اما حیف که نبود و هزار بار شکر که
مامان جانم بود که بخنده، بود که شاد باشه و این روزها رو ببینه
122...برچسب : نویسنده : fafashad بازدید : 93